آرشان جانآرشان جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

شور زندگی ما دو نفر

عاشورای حسینی

آرشان ما امسال در عزای حسینی لباس علی اصغررو  پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد      پسرک ما امسال اولین سالی بود که عاشورا را می دید و لباس سیاه به تن کرده بود خاله سمیرا هم نذری داشت و ماهم سری به آنجا زدیم من داشتم عکس می انداختم که یهو یه دستی اومد جلو وسط عکس ما ! انشاله نذر همگی قبول باشه...بعدشم یه خواب بعداز ظهر تو بغل بابایی از اونجا که شما همه وقته مامانی رو به خود اختصاص میدی به محض اینکه خوابت برد مامانی یهویی و بی مقدمه به دلش افتاد از اینها درست کنه نتیجه اش هم شد این : البته مامانی اینقدر هاهم بد کار نمیکنه اما همونطور که گفتم اینا یهویی شد ...
27 آبان 1392

چهار ماهگی

واییییییییییییییییییسییییی آرشان شیطونی هات شروع شده آخه الان یکم زود نیست واسه اینکارها ؟؟؟ یاد گرفتی با کمک پاهات سینه ات رو بلند میکنی و شروع میکنی به صدا در آوردن که یعنی منو بردارین از خواب که بیدار میشی هنوز چشمات باز نشده کلته ات رو بلند میکنی و زودی میخوای بلند شی !!! وای به حال اون موقعیکه تو بغلم باشی و بخوام بزارمت زمین اونوقت که حسابی گریه میکنی می برمت پیش خودم توی آشپزخانه تا هم به کارهام برسم هم تو منو ببینی و انقدر نق نزنی اونوقت شما آقا پسر با کمک پاهات خودت رو از کرییت میکشی بیرون !!!!!!!!! چشمام از حدقه در میاد وقتی این صحنه رو دیدم اگر با چشمام نمیدیم باورم نمیشد !!!!!!!!!!!!!!!! گاهی وقت ها که بغل...
11 آبان 1392

یه خبر خوب دیگه

امروز فهمیدیم که خاله ملیسا یه نی نی تو دلش اومده وایییییییییییییییییی خدارو شکر واسه من یه دوست داره میاد اگه پسر باشه که به به میشه هم بازی من هوراااااااااااااااااااااااا چقدر آتیش بسوزونیم دو تایی و اما اگر دختر باشه که دیگه خوشبحال من یعنی کلا قضیه عوض میشه و میره تو فازای   بعدش یواش یواش بعد از چند سال هم که گذشت ای بابا چقدر بی جنبه ام ها هنوز هیچی نشده رفتم تو خط رویا پردازی اینم تقدیم به همه پدرهای دنیا : پدر یعنی طپش در قلب خانه پدر یعنی تسلط بر زمانه پدر یعنی احساس تکیه بر کوه پدر یعنی تسلی وقت اندوه خوشا آنانکه پدر در خانه دارند درون خانه یک پروانه دارند . ...
8 آبان 1392

اولین مسافرت آرشان به اصفهان

  در ادامه ماموریت های سریالی پدر این دفعه مامان خانمی هم مشارکت داشته و بنده برای اولین بار به اصفهان سفر کردم صبح یک روز زیبای پاییزی راه افتادیم به سمت اصفهان در راه بابا صبحها بکارش می پرداخت و شبها با هم به گردش و نشون دادن زیبایی های نصف جهان می پرداختیم.  توی کالسکه در حال دیدن و گشتن از میدان امام   هر وقت میایم بیرون طرح غافلگیری داری و یهویی هوس شیر خوردن میکنی وایییییییییییی واست فرقی نمیکنه که کجا باشیم  اینجاهم اومدیم باغ پرندگان اینقدر گرمت بود که مجبور شدم لباس روییت رو در بیارم تاشما با لباس خونه تو باغ بچرخی با چه دقتی داری به پرنده ها نگاه میکنی ...
3 آبان 1392
1